معنی فارسی waxen
B2به وضعیتی اشاره دارد که شبیه موم است، معمولاً نرم و درخشان.
Having a smooth, shiny surface like wax.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Grown.
example
معنی(example):
پوست او تحت نورهای روشن ظاهری مومی داشت.
مثال:
Her skin had a waxen appearance under the bright lights.
معنی(example):
سطح مومی نگاره بسیار واقعی به نظر میرسید.
مثال:
The waxen surface of the statue looked very realistic.
معنی فارسی کلمه waxen
:
به وضعیتی اشاره دارد که شبیه موم است، معمولاً نرم و درخشان.