معنی فارسی whickered

B1

اندازه‌ای از صدا که در آن اسب‌ها به آرامی تولید می‌کنند، معمولاً در موقعیتی از رضایت.

The past tense of whicker, meaning to make a soft, quiet sound as a horse.

verb
معنی(verb):

Of a horse, to neigh softly, to make a breathy whinny.

example
معنی(example):

مادرش را نوازش می‌کرد و به آرامی وز وز کرد.

مثال:

The foal whickered softly as it nuzzled its mother.

معنی(example):

وقتی اسب‌ها تغذیه شدند، در انتظار غذا وز وز کردند.

مثال:

When the horses were fed, they whickered in anticipation.

معنی فارسی کلمه whickered

: معنی whickered به فارسی

اندازه‌ای از صدا که در آن اسب‌ها به آرامی تولید می‌کنند، معمولاً در موقعیتی از رضایت.