معنی فارسی wissing

B1

عمل به هم زدن یا تغییر دادن بدون هدف مشخص.

To waste time or act aimlessly.

verb
معنی(verb):

To know; to understand.

example
معنی(example):

Wissing اغلب کمتر از برنامه‌ریزی مؤثر در نظر گرفته می‌شود.

مثال:

Wissing is often considered less effective than planning.

معنی(example):

او به جای تمرکز بر کارش، در حال wissing بود.

مثال:

He was wissing around instead of focusing on his work.

معنی فارسی کلمه wissing

: معنی wissing به فارسی

عمل به هم زدن یا تغییر دادن بدون هدف مشخص.