معنی فارسی abrased
B1کلمهای که به آسیب دیدن سطح یا لایهای از یک شیء یا پوست اشاره دارد.
Worn away or scraped by friction.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سطح چوب توسط سمباده زبر آسیب دیده بود.
مثال:
The surface of the wood was abrased by the rough sandpaper.
معنی(example):
بعد از افتادن روی پیادهرو، پوست او زخمی شده بود.
مثال:
Her skin was abrased after falling on the pavement.
معنی فارسی کلمه abrased
:
کلمهای که به آسیب دیدن سطح یا لایهای از یک شیء یا پوست اشاره دارد.