معنی فارسی abrenounce
B1صرفنظر کردن از چیزی، بیخیال شدن از یک ادعا یا ایده.
To formally give up a right, claim, or belief.
- VERB
example
معنی(example):
او انتخاب کرد که از ادعای خود بر تخت سلطنت صرفنظر کند.
مثال:
He chose to abrenounce his claim to the throne.
معنی(example):
پس از تفکر زیاد، او تصمیم گرفت که از باورهای قبلی خود صرفنظر کند.
مثال:
After much thought, she decided to abrenounce her previous beliefs.
معنی فارسی کلمه abrenounce
:
صرفنظر کردن از چیزی، بیخیال شدن از یک ادعا یا ایده.