معنی فارسی accustomation
B1عمل یا فرآیند عادت کردن به چیزی یا سازگاری با آن.
The process of getting used to something.
- NOUN
example
معنی(example):
عادت کردن او به آب و هوا کمی زمان برد.
مثال:
His accustomation to the climate took some time.
معنی(example):
عادت کردن به روالهای جدید میتواند چالشبرانگیز باشد.
مثال:
Accustomation to new routines can be challenging.
معنی فارسی کلمه accustomation
:
عمل یا فرآیند عادت کردن به چیزی یا سازگاری با آن.