معنی فارسی accustomedly
B2به طور عادی و آشنا، در پیروی از تمرینات یا عادات پیشین.
In a manner that is habitual or familiar.
- ADVERB
example
معنی(example):
او هر روز صبح به طور عادی به محل کارش میدوید.
مثال:
She ran accustomedly to work every morning.
معنی(example):
او به طور عادی با مخاطبان صحبت کرد، گویی که بارها این کار را انجام داده است.
مثال:
He spoke accustomedly to the audience, as if he had done it many times before.
معنی فارسی کلمه accustomedly
:
به طور عادی و آشنا، در پیروی از تمرینات یا عادات پیشین.