معنی فارسی acuminated

B2

برگ یا شکلی که در انتها تیز و کنگره‌دار باشد.

Having a tapering or pointed shape.

example
معنی(example):

برگ‌های تیز و کنگره‌دار این گیاه به راحتی قابل شناسایی هستند.

مثال:

The acuminated leaves of the plant are easy to identify.

معنی(example):

شکل تیز قله کوه آن را متمایز می‌کند.

مثال:

The acuminated shape of the mountain peak makes it stand out.

معنی فارسی کلمه acuminated

: معنی acuminated به فارسی

برگ یا شکلی که در انتها تیز و کنگره‌دار باشد.