معنی فارسی ahold

B1

به دست آوردن یا در اختیار داشتن چیزی.

To succeed in obtaining or reaching something.

example
معنی(example):

من موفق شدم کتابی که می‌خواستم را به دست آورم.

مثال:

I managed to get ahold of the book I wanted.

معنی(example):

مدتی طول کشید، اما در نهایت اطلاعات را به دست آوردم.

مثال:

It took me a while, but I finally got ahold of the information.

معنی فارسی کلمه ahold

: معنی ahold به فارسی

به دست آوردن یا در اختیار داشتن چیزی.