معنی فارسی axisymmetrically
B1به گونهای که حول یک محور متقارن باشد.
In a manner that is symmetrical about an axis.
- ADVERB
example
معنی(example):
این شی بهصورت محور متقارن تولید شد تا عملکرد بهتری داشته باشد.
مثال:
The object was manufactured axisymmetrically to improve performance.
معنی(example):
چرخها بهصورت محور متقارن برای بهبود توازن قرار دارند.
مثال:
The wheels are positioned axisymmetrically for better balance.
معنی فارسی کلمه axisymmetrically
:
به گونهای که حول یک محور متقارن باشد.