معنی فارسی becrowded

B2

شلوغ شدن، زمانی که فضا پر از افراد یا اشیاء می‌شود.

To be filled to capacity or to be dense with people.

example
معنی(example):

قطار در ساعات شلوغی به شدت انبوه شد.

مثال:

The train became becrowded during rush hour.

معنی(example):

کافه بعد از پایان مسابقه به شدت شلوغ شد.

مثال:

The cafe was becrowded after the match finished.

معنی فارسی کلمه becrowded

: معنی becrowded به فارسی

شلوغ شدن، زمانی که فضا پر از افراد یا اشیاء می‌شود.