معنی فارسی becudgelled

B1

دچار سردرگمی و عدم تصمیم‌گیری بر اثر تنوع یا تعداد زیاد گزینه‌ها.

To become overwhelmed or confused by numerous options.

example
معنی(example):

او با انبوهی از انتخاب‌ها به شدت گیج شده بود.

مثال:

He was becudgelled by the multitude of choices.

معنی(example):

بعد از جلسه، او احساس می‌کرد که از تصمیمات گیج شده است.

مثال:

After the meeting, she felt becudgelled by the decisions.

معنی فارسی کلمه becudgelled

: معنی becudgelled به فارسی

دچار سردرگمی و عدم تصمیم‌گیری بر اثر تنوع یا تعداد زیاد گزینه‌ها.