معنی فارسی bedraggling

B1

عمل نا مرتب کردن یا خیس کردن.

The act of making something messy or wet.

example
معنی(example):

نا مرتب شدن لباس‌هایتان ممکن است اگر در باران شدیدی گیر کنید.

مثال:

Bedraggling your clothes can happen if you are caught in a downpour.

معنی(example):

نا مرتب شدن کفش‌هایم به من یادآوری کرد که باید کفش‌های جدید بخرم.

مثال:

The bedraggling of my shoes reminded me that I need to buy new ones.

معنی فارسی کلمه bedraggling

: معنی bedraggling به فارسی

عمل نا مرتب کردن یا خیس کردن.