معنی فارسی bedragglement
B1حالت خستگی و بینظمی به دلیل خستگی یا کار زیاد.
The state of being worn out or in a disheveled condition.
- NOUN
example
معنی(example):
بعد از طوفان، ما سگ را در حالتی آشفته پیدا کردیم.
مثال:
After the storm, we found the dog in a state of bedragglement.
معنی(example):
آشفتگی او بعد از کار کردن تمام شب روی پروژه قابل مشاهده بود.
مثال:
Her bedragglement was evident after working all night on the project.
معنی فارسی کلمه bedragglement
:
حالت خستگی و بینظمی به دلیل خستگی یا کار زیاد.