معنی فارسی bedraggle
B1توصیف حالتی که در آن فرد به دلیل آب یا فعالیتی، نامرتب و بینظم میشود.
To make something or someone untidy or disheveled, often due to wetness or strenuous activity.
- VERB
example
معنی(example):
باران او را بینظم کرد وقتی که به خانه میدوید.
مثال:
The rain made her bedraggled as she ran home.
معنی(example):
او بعد از یک پیادهروی طولانی در باران بینظم به نظر میرسید.
مثال:
He looked bedraggled after the long hike in the rain.
معنی فارسی کلمه bedraggle
:
توصیف حالتی که در آن فرد به دلیل آب یا فعالیتی، نامرتب و بینظم میشود.