معنی فارسی bemuddy

B1

کثیف یا آغشته به کثیفی کردن چیزی.

To make muddy; to cover with mud.

example
معنی(example):

بچه‌ها در حال بازی بیرون به طرز شادی در حال کثیف شدن بودند.

مثال:

The kids were joyfully bemuddying themselves while playing outside.

معنی(example):

باید از کثیف کردن ایوان بعد از اینکه تازه تمیز شده است خودداری کنیم.

مثال:

We should avoid bemuddying the patio after it has just been cleaned.

معنی فارسی کلمه bemuddy

: معنی bemuddy به فارسی

کثیف یا آغشته به کثیفی کردن چیزی.