معنی فارسی bemusement
B2حالت گیجی یا سردرگمی که به خاطر موقعیتی عجيب یا غیرعادی به وجود میآید.
A state of confusion or puzzlement, especially due to unexpected events.
- noun
noun
معنی(noun):
The state of being bemused.
example
معنی(example):
سردرگمی او زمانی که جشن سورپرایز را دید، آشکار بود.
مثال:
His bemusement was evident when he saw the surprise party.
معنی(example):
او حس سردرگمی نسبت به رفتار عجیب دوستانش داشت.
مثال:
She felt a sense of bemusement at the odd behavior of her friends.
معنی فارسی کلمه bemusement
:
حالت گیجی یا سردرگمی که به خاطر موقعیتی عجيب یا غیرعادی به وجود میآید.