معنی فارسی bended

B1

خم شده، به حالتی اشاره دارد که چیزی به سمت دیگر منعطف شود.

Past tense of bend; to curve something.

example
معنی(example):

او میله فلزی را به راحتی خم کرد.

مثال:

He bended the metal rod easily.

معنی(example):

درخت زیر بار برف خم شد.

مثال:

The tree bended under the weight of the snow.

معنی فارسی کلمه bended

: معنی bended به فارسی

خم شده، به حالتی اشاره دارد که چیزی به سمت دیگر منعطف شود.