معنی فارسی benumbedness
B1بیحسی، عدم حس یا حس ناپایداری در یک اندام یا عضو.
The quality or state of being numb or unable to feel.
- NOUN
example
معنی(example):
پس از نشستن در سرما به مدت چند ساعت، احساس بیحسی در انگشتانم کردم.
مثال:
After sitting in the cold for hours, I felt a sense of benumbedness in my fingers.
معنی(example):
بیحسی که او تجربه کرد، تمرکز بر روی کارش را دشوار کرد.
مثال:
The benumbedness he experienced made it difficult to concentrate on his work.
معنی فارسی کلمه benumbedness
:
بیحسی، عدم حس یا حس ناپایداری در یک اندام یا عضو.