معنی فارسی bepimpling
B1عمل جوش زدن یا در حال جوش زدن بودن پوست.
The process of developing pimples on the skin.
- VERB
example
معنی(example):
به نظر میرسد تغییرات آب و هوا صورت او را جوش میزند.
مثال:
The weather changes seem to be bepimpling his face.
معنی(example):
او متوجه شد که بعد از تعطیلات گونههایش جوش زده است.
مثال:
She noticed her cheeks were bepimpling after the vacation.
معنی فارسی کلمه bepimpling
:
عمل جوش زدن یا در حال جوش زدن بودن پوست.