معنی فارسی bepinch

B1

گرفتن یا فشردن چیزی به صورت جزئی.

To squeeze or compress something gently.

example
معنی(example):

او تصمیم گرفت پارچه را بگزد تا کیفیت آن را ببیند.

مثال:

He decided to bepinch the fabric just to see its quality.

معنی(example):

شما می‌توانید خمیر را بچسبانید تا ببینید آیا آماده است یا نه.

مثال:

You can bepinch the dough to check if it's ready.

معنی فارسی کلمه bepinch

: معنی bepinch به فارسی

گرفتن یا فشردن چیزی به صورت جزئی.