معنی فارسی beshackle
B2به زنجیر کشیدن یا محدود کردن کسی بهویژه بهمنظور جلوگیری از حرکت.
To chain or bind someone to prevent movement.
- VERB
example
معنی(example):
زندانیان بهمنظور جلوگیری از فرار به زنجیر زده شدند.
مثال:
The prisoners were beshackled to prevent them from escaping.
معنی(example):
او احساس میکرد که به قوانین سازمان بهطور محدود کنندهای گرفتار شده است.
مثال:
He felt beshackled by the rules of the organization.
معنی فارسی کلمه beshackle
:
به زنجیر کشیدن یا محدود کردن کسی بهویژه بهمنظور جلوگیری از حرکت.