معنی فارسی beslaved

B1

احساس فشار یا محدودیت به دلیل شرایطی خاص.

To be under the influence or control of something oppressive.

example
معنی(example):

او احساس می‌کرد که تحت فشار مداوم کار قرار دارد.

مثال:

He felt beslaved by the constant pressure of work.

معنی(example):

خلاقیت هنرمند به دلیل کمبود الهام محدود شده بود.

مثال:

The artist's creativity was beslaved by the lack of inspiration.

معنی فارسی کلمه beslaved

: معنی beslaved به فارسی

احساس فشار یا محدودیت به دلیل شرایطی خاص.