معنی فارسی besmudge
B1لکهدار کردن یا غوطهور کردن چیزی به ویژه به طور ناخواسته یا غیرعمد.
To besmirch or smear something, especially unintentionally.
- VERB
example
معنی(example):
او سعی کرد شواهد را با یک لکه غوطهور کند.
مثال:
He tried to besmudge the evidence with a smear.
معنی(example):
دست اثر روی دیوار تمیز لکهدار میشد.
مثال:
The handprint would besmudge the clean wall.
معنی فارسی کلمه besmudge
:
لکهدار کردن یا غوطهور کردن چیزی به ویژه به طور ناخواسته یا غیرعمد.