معنی فارسی besmouch
B1کثیف کردن یا آسیب زدن به طور ناخواسته به چیزهای دیگر.
To make something dirty, especially accidentally affecting other items.
- VERB
example
معنی(example):
او تصمیم گرفت قبل از رفتن به بیرون لباسهایش را کثیف کند.
مثال:
He decided to besmouch his clothes before going out.
معنی(example):
او مراقب بود که در حین نقاشی کفشهایش کثیف نشود.
مثال:
She was careful not to besmouch her shoes while painting.
معنی فارسی کلمه besmouch
:
کثیف کردن یا آسیب زدن به طور ناخواسته به چیزهای دیگر.