معنی فارسی bevomited
B1استفراغ شده، حالت یا وضعیتی که در آن چیزی به سمت بیرون بدن برمیگردد، معمولا در مورد غذا یا احساسات.
Having experienced regurgitation, typically referring to food or emotions being forcefully expelled.
- VERB
example
معنی(example):
پس از جشن، اکثر غذاها استفراغ شده بودند.
مثال:
After the feast, much of the food had been bevomited.
معنی(example):
نگرانیهای او به قدری شدید بود که گویی استفراغ شده بودند.
مثال:
His worries were so intense that they seemed to have been bevomited.
معنی فارسی کلمه bevomited
:
استفراغ شده، حالت یا وضعیتی که در آن چیزی به سمت بیرون بدن برمیگردد، معمولا در مورد غذا یا احساسات.