معنی فارسی blemishment

B1

نقص، وجود یک عیب یا لکه بر روی سطحی به خصوص در ارتباط با زیبایی.

A defect, mark, or blemish on a surface, often affecting its appearance.

example
معنی(example):

نقص روی دیوار سخت بود که نادیده گرفته شود.

مثال:

The blemishment on the wall was hard to ignore.

معنی(example):

هر نقصی داستانی درباره تاریخ ساختمان را بازگو می‌کند.

مثال:

Each blemishment tells a story about the building's history.

معنی فارسی کلمه blemishment

: معنی blemishment به فارسی

نقص، وجود یک عیب یا لکه بر روی سطحی به خصوص در ارتباط با زیبایی.