معنی فارسی blessedly
B1به طور بلیسد، به طرز خوشبخت و شاد.
In a manner that is blessed or fortunate.
- ADVERB
example
معنی(example):
او با لبخندی بلیسده به دوستانش نگاه کرد.
مثال:
She smiled blessedly at her friends.
معنی(example):
او به طرز بلیسدهای زندگی کرد، در احاطه عشق و شادی.
مثال:
He lived blessedly, surrounded by love and joy.
معنی فارسی کلمه blessedly
:
به طور بلیسد، به طرز خوشبخت و شاد.