معنی فارسی blotchiness
B1وضعیتی که در آن سطحی به خاطر لکهها یا نواحی غیر یکنواخت دچار مشکل میشود.
The quality or condition of being blotchy.
- noun
noun
معنی(noun):
The state or condition of being blotchy.
example
معنی(example):
این وضعیت پوستی باعث قرمزی و لکهدار شدن شد.
مثال:
The skin condition caused redness and blotchiness.
معنی(example):
لکهدار شدن گاهی میتواند نشاندهنده یک واکنش آلرژیک باشد.
مثال:
Blotchiness can sometimes indicate an allergic reaction.
معنی فارسی کلمه blotchiness
:
وضعیتی که در آن سطحی به خاطر لکهها یا نواحی غیر یکنواخت دچار مشکل میشود.