معنی فارسی blotchy
B1حالت لکهدار، ناحیهای که به خاطر عدم یکنواختی یا رنگهای مختلف به هم ریخته میشود.
Marked by blotches; having irregular patches of color.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Covered in blotches.
example
معنی(example):
پوست او بعد از آفتابسوختگی لکهدار به نظر میرسید.
مثال:
His skin looked blotchy after the sunburn.
معنی(example):
یک نقاشی لکهدار میتواند به شکل جالبی در یک سبک انتزاعی به نظر برسد.
مثال:
A blotchy painting can look interesting in an abstract way.
معنی فارسی کلمه blotchy
:
حالت لکهدار، ناحیهای که به خاطر عدم یکنواختی یا رنگهای مختلف به هم ریخته میشود.