معنی فارسی blueball

B1

ناراحتی، به‌ویژه در زمینه‌های اجتماعی، وقتی شخصی از موقعیتی کنار گذاشته می‌شود.

A feeling of frustration or disappointment when excluded from a group.

example
معنی(example):

او پس از اینکه از گروه کنار گذاشته شد، احساس ناراحتی کرد.

مثال:

He felt blueball after being left out of the group.

معنی(example):

تجربه کردن ناراحتی می‌تواند از نظر احساسی چالش‌برانگیز باشد.

مثال:

Experiencing blueball can be emotionally challenging.

معنی فارسی کلمه blueball

: معنی blueball به فارسی

ناراحتی، به‌ویژه در زمینه‌های اجتماعی، وقتی شخصی از موقعیتی کنار گذاشته می‌شود.