معنی فارسی bluggy
B1احساس کسالت و تنبلی، به ویژه بعد از خوردن غذا.
Feeling lethargic or sluggish; often after eating.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
احساس بیحالی بعد از غذا او را تنبل کرد.
مثال:
The bluggy feeling after the meal made him lethargic.
معنی(example):
او احساس بیحالی کرد و میخواست چرت بزند.
مثال:
She felt bluggy and wanted to take a nap.
معنی فارسی کلمه bluggy
:
احساس کسالت و تنبلی، به ویژه بعد از خوردن غذا.