معنی فارسی bonelessly

B1

به‌صورت بدون استخوان، نرمی خاصی را منتقل می‌کند.

In a manner that is without bones, often used metaphorically for flexibility.

example
معنی(example):

ماهی بدون استخوان برای غذا آماده شد.

مثال:

The fish was bonelessly prepared for the meal.

معنی(example):

او بعد از یک روز طولانی بی‌حال روی کاناپه افتاد.

مثال:

He fell bonelessly onto the couch after a long day.

معنی فارسی کلمه bonelessly

: معنی bonelessly به فارسی

به‌صورت بدون استخوان، نرمی خاصی را منتقل می‌کند.