معنی فارسی bonesetting
B2فرایند تنظیم استخوانهای شکسته یا دررفته به جای اولیه خود.
The practice of aligning broken bones or dislocations.
- NOUN
example
معنی(example):
درمان استخوانها اغلب توسط مداواگران سنتی انجام میشود.
مثال:
Bonesetting is often performed by traditional healers.
معنی(example):
او درمان استخوانها را از مادربزرگش که مداواگر بود آموخت.
مثال:
She learned bonesetting from her grandmother who was a healer.
معنی فارسی کلمه bonesetting
:
فرایند تنظیم استخوانهای شکسته یا دررفته به جای اولیه خود.