معنی فارسی botherment
B2مزاحمت، عمل یا شرایطی که باعث ناراحتی یا دلخوری میشود.
An act or condition that causes annoyance or frustration.
- NOUN
example
معنی(example):
مزاحمتهای مداوم او برای کار من ناامیدکننده است.
مثال:
Her constant botherment of my work is frustrating.
معنی(example):
باید به مزاحمت ناشی از سر و صدا رسیدگی میکردم.
مثال:
I had to address the botherment caused by the noise.
معنی فارسی کلمه botherment
:
مزاحمت، عمل یا شرایطی که باعث ناراحتی یا دلخوری میشود.