معنی فارسی brankiest
B1زشتترین یا عجیبترین شیء در گروهی از اشیا.
The most unappealing or odd item among a group.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او زشتترین لباسش را به مهمانی پوشید.
مثال:
She wore her brankiest dress to the party.
معنی(example):
در آخرین روز مدرسه، او تصمیم گرفت زشتترین کفشهایش را بپوشد.
مثال:
On the last day of school, he decided to wear his brankiest shoes.
معنی فارسی کلمه brankiest
:
زشتترین یا عجیبترین شیء در گروهی از اشیا.