معنی فارسی breathily

B1

به شیوه‌ای که نشان‌دهندهٔ مشکل در نفس کشیدن باشد، معمولاً تحت فشار یا فعالیت شدید.

In a manner that indicates labored breathing, usually from exertion or stress.

example
معنی(example):

او بعد از دویدن برای گرفتن اتوبوس با نفس نفس صحبت کرد.

مثال:

She spoke breathily after running to catch the bus.

معنی(example):

او با صدای نفس نفس خواند که به تأثیر احساسی آهنگ افزود.

مثال:

He sang breathily, which added to the emotional impact of the song.

معنی فارسی کلمه breathily

: معنی breathily به فارسی

به شیوه‌ای که نشان‌دهندهٔ مشکل در نفس کشیدن باشد، معمولاً تحت فشار یا فعالیت شدید.