معنی فارسی breezily
B1با نسیم، به شیوهای راحت و غیررسمی.
In a light, carefree manner; casually and effortlessly.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور نسیموار از میان باغ عبور کرد.
مثال:
She walked breezily through the garden.
معنی(example):
او مفهوم را بهطور راحت و شفاف به همکلاسیهایش توضیح داد.
مثال:
He breezily explained the concept to his classmates.
معنی فارسی کلمه breezily
:
با نسیم، به شیوهای راحت و غیررسمی.