معنی فارسی brisken
B1تند کردن یا تیز کردن، معمولاً در مورد احساس یا موضوع
To make or become brisk or lively.
- verb
verb
معنی(verb):
To become, or make, brisk; to hasten.
example
معنی(example):
شاخههای درخت با وزش باد تند میشوند.
مثال:
The tree branches brisken as the wind blows.
معنی(example):
او علاقهی دانشآموزانش را به موضوع تندتر کرد.
مثال:
She briskened her students' interest in the subject.
معنی فارسی کلمه brisken
:
تند کردن یا تیز کردن، معمولاً در مورد احساس یا موضوع