معنی فارسی brisky
B1پر انرژی و فعال، به خصوص در توصیف هوای تازه و سرد.
Characterized by briskness; energetic or lively.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
هوای تازهی صبحگاهی آرامشبخش بود.
مثال:
The brisky morning air felt refreshing.
معنی(example):
او یک دویدن تند و سریع در پارک انجام داد.
مثال:
She took a brisky jog through the park.
معنی فارسی کلمه brisky
:
پر انرژی و فعال، به خصوص در توصیف هوای تازه و سرد.