معنی فارسی bronzed
B1به حالتی اطلاق می‌شود که پوست به دلیل نور خورشید یا محصولات برنز کننده تیره‌تر می‌شود.
Having skin that has become darker or tanned, typically from sun exposure.
- verb
verb
معنی(verb):
To plate with bronze.
مثال:
My mother bronzed my first pair of baby shoes.
معنی(verb):
To color bronze; (of the sun) to tan.
معنی(verb):
(of the skin) To change to a bronze or tan colour due to exposure to the sun.
معنی(verb):
To make hard or unfeeling; to brazen.
example
معنی(example):
پس از گذراندن یک هفته در ساحل، او به رنگ برنزی درآمد.
مثال:
After spending a week at the beach, she looked bronzed.
معنی(example):
پوست او به خاطر سال‌ها کار در فضای باز برنزی شده بود.
مثال:
His skin was bronzed from years of outdoor work.
معنی فارسی کلمه bronzed
:
به حالتی اطلاق می‌شود که پوست به دلیل نور خورشید یا محصولات برنز کننده تیره‌تر می‌شود.
