معنی فارسی bunchily

B1

به صورت دسته‌ای و در گروه‌های نزدیک به هم.

In a manner that forms a bunch.

example
معنی(example):

سیب‌ها به طور دسته‌ای در سبد قرار داده شده‌اند.

مثال:

The apples are arranged bunchily in the basket.

معنی(example):

او موهایش را به طور دسته‌ای برای مهمانی بست.

مثال:

She tied her hair up bunchily for the party.

معنی فارسی کلمه bunchily

: معنی bunchily به فارسی

به صورت دسته‌ای و در گروه‌های نزدیک به هم.