معنی فارسی buzz-kill

B1

هر چیزی که باعث شود حال و هوای خوب خراب شود.

Something or someone that diminishes enjoyment or excitement.

example
معنی(example):

گفتن در مورد تصادف یک آسیب بزرگ به خوشحالی بود.

مثال:

Telling her about the accident was a total buzz-kill.

معنی(example):

نگرش جدی او در جشنواره واقعاً جو را خراب کرد.

مثال:

His serious attitude at the celebration was such a buzz-kill.

معنی فارسی کلمه buzz-kill

: معنی buzz-kill به فارسی

هر چیزی که باعث شود حال و هوای خوب خراب شود.