معنی فارسی cabinetted
B1نصب یا تنظیم اشیاء در کمد یا قفسه.
Furnished or fitted with cabinet work; often refers to furniture.
- VERB
example
معنی(example):
واحدها با روکشی زیبا از چوب بلوط پوشش داده شدند.
مثال:
The units were cabinetted in a beautiful oak finish.
معنی(example):
او از اینکه مبلمان چقدر خوب نصب شده بود، قدردانی کرد.
مثال:
She appreciated how well the furniture was cabinetted.
معنی فارسی کلمه cabinetted
:
نصب یا تنظیم اشیاء در کمد یا قفسه.