معنی فارسی calcintrant
B2سرکش، نافرمان، کسی که به راحتی تحت کنترل در نمیآید.
Refusing to obey or comply; stubbornly disobedient.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
کودک عقبمانده از پیروی از قوانین امتناع کرد.
مثال:
The calcitrant child refused to follow the rules.
معنی(example):
با وجود هشدارهای مکرر، او همچنان سرکش بود.
مثال:
Despite repeated warnings, he remained calcitrant.
معنی فارسی کلمه calcintrant
:سرکش، نافرمان، کسی که به راحتی تحت کنترل در نمیآید.