معنی فارسی chokingly
B1به طرز خفگی یا با مشکلی در تنفس صحبت کردن یا خوردن.
In a manner that suggests difficulty in breathing or speaking.
- ADVERB
example
معنی(example):
او پس از دویدن به سمت تپه به طرز خفگی صحبت کرد.
مثال:
He spoke chokingly after running up the hill.
معنی(example):
او غذای خود را به طرز خفگی خورد زیرا خیلی داغ بود.
مثال:
She ate her food chokingly because it was too hot.
معنی فارسی کلمه chokingly
:
به طرز خفگی یا با مشکلی در تنفس صحبت کردن یا خوردن.