معنی فارسی chubbily

B1

به صورت چاق یا با حالتی چاق حرکت کردن.

In a plump or chubby manner.

example
معنی(example):

او با حالت چاقی در پارک راه می‌رفت.

مثال:

She walked chubbily through the park.

معنی(example):

گربه با چاقی روی مبل خوابیده بود.

مثال:

The cat slept chubbily on the couch.

معنی فارسی کلمه chubbily

: معنی chubbily به فارسی

به صورت چاق یا با حالتی چاق حرکت کردن.