معنی فارسی circumambiencies
B1مجموعهای از احوال و ویژگیهایی که یک فضا را احاطه کردهاند.
The various circumstances or conditions surrounding an occurrence
- NOUN
example
معنی(example):
احوال دور زنی این رویداد آن را فراموشنشدنی کرد.
مثال:
The circumambiencies of the event made it unforgettable.
معنی(example):
احوال دور زنی مختلف بر روند تصمیمگیری آنها تأثیر گذاشت.
مثال:
Different circumambiencies influenced their decision-making process.
معنی فارسی کلمه circumambiencies
:
مجموعهای از احوال و ویژگیهایی که یک فضا را احاطه کردهاند.