معنی فارسی circumgyrate

B2

دوران کردن به دور یک نقطه یا محور، به ویژه در حرکات رقص یا چرخش.

To move in a circular or spiraling path around a center.

example
معنی(example):

راقصان شروع به دوران کردن اطراف صحنه کردند.

مثال:

The dancers began to circumgyrate around the stage.

معنی(example):

او هنگام تمرین تعادل خود، یاد گرفت که دوران کند.

مثال:

He learned to circumgyrate while practicing his balance.

معنی فارسی کلمه circumgyrate

: معنی circumgyrate به فارسی

دوران کردن به دور یک نقطه یا محور، به ویژه در حرکات رقص یا چرخش.