معنی فارسی clinting
B1شناخته شده برای وجود گوشههای تیز و سختی برای عبور، شبیه به سنگ ریزههای خرده شده.
Refers to stones or surfaces that are jagged and difficult to traverse.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
سنگهای خردهای برای صعود دشوار بودند.
مثال:
The clinting stones were difficult to climb.
معنی(example):
او در حین پیادهروی با سطح سنگلاخی زحمت کشید.
مثال:
She struggled with the clinting surface while hiking.
معنی فارسی کلمه clinting
:
شناخته شده برای وجود گوشههای تیز و سختی برای عبور، شبیه به سنگ ریزههای خرده شده.